خاطرات زندگی من

سلام

امیدوارم که خوب باشین

ببخشید که دیر به دیر می یام در اولین فرصت یه اپ جدید می زارم وبه همتون سر می زنم

این روزا اگه کم می یام بهتون سر بزنم ببخشید زودی می ایم سر می زنم و یه اپ طولانی می زارم

رمز و عوض کردم

عزیزی به اسم سارا وبلاگ زندگی شیرین ما سه نفر نظر گذاشته بودن برا رمز عزیزم من رمز خواستم براتون بزارم ولی رمز تون رو ندارم اگه کسی می شناسه این وب رو بهم خبر بده

سلام

نماز روزهاتون قبول ازاین به بعد پستام رمزدار میشه

رمز رو به دوستای همیشگیم می دم

سلام

خیلی ذلم برای همتون تنگ شده این مدت خیلیا اتفاقا افتاد

1 هفته سر کار نرفتم یه سر گیجه ی بدی گرفته بودم که ولم نمی کرد خونه ی مامانم اینا بودم دکتر مغز و اعصاب و حلق و بینی و چشم پزشکی و عمومی ام رفتم ولی هیچ کدو مشون دلیلش رو نمی دونستم چه داخل ازمایشاتم چه سی تس اسکنم هیچی نشون نداد بعضی یاشون حدی زدن که یه ویروسیه که تا یه ماه ممکنه باعث سردرد بشه ولی خودم حس می کردم به خاطر خستگی و گرمازده شده باشم

ولی با این سر دردا یه چیزی رو خوب فهمیدم که عامل همه ی مریضی یا عصبی بودن و فکر کردن زیاد و منفی نگرییه که خدا رو شکر از اون روز تا حالا سعی می کنم کمتر خود خوری کنم

خدا رو شکر زندگی خوبی داریم راضی ام ولی برای بهتر شدنش تلاش می منم ولی نه به هر قیمتی

هفته گذشته نوبت دکتر پوستم بود که رفتم این دفعه دارو های متفاوتی  با قبل داده که فک می کنم اثرش بیشتر یه بلوز مجلسی گرفتم و یه تاپ

همسری ام برام یه یه زنجیر خرید که فروهرم زنجیر دار شد قول داده تا قبل از عید یا گوشوار  یا انگشترشم برام بخره مرسی عزیرم دوست دارم

سلام ببخشید اگه این مدت نتونستم بیام به وبلاگاتون سر بزنم بیمار بودم که خدا رو شکر الان بهترم سر فرصت می یام می نویسم الان می خوام همتون رو بخونم