پنج شنبه گذشته و هفته ای که گذشت
همسر صبح که میره سر کار آبگوشت میذاره واسه ناهار ( خو من دیر بیدار میشم ) اماااااا ساعت 10 با بوی سوختگی از خواب بیدار شدم ..دیدم بعله شعله رو فراموش کرده کم کنه و غذا سوخته( شما تصور کن آبگوشت بسوزه ته فاجعه است )...دیگه بلند شدم واسه ناهار برنج گذاشتم و کباب آماده از فریزر گذاشتم بیرون که همسر بیاد کبابا رو درست کنه..بعدش هم خودم شروع کردم به درست کردن ژله و کیک فنجونی و کیک.
نتیجه کیک فنجونی شد این ترافل
تا قبل ناهار فقط این کارا رو کردم...البته یه دسر دیگه هم درست کردم که خوشگل نشد ولی خوشمزه بود..این که لیوانش ُ با یه لایه عسل پوشوندم و بعد مغزا رو گذاشتم روی عسل..خودشون ُکه گرفتن توش فرنی ریختم( تو دستور اصلی خانومه پشمک ریخته بود تمام مغزاش خوشگل دیده میشدن) موقع سرو هم روی فرنیا بستنی ریختم و شد این
دیگه بعد ناهار یکم استراحت کردم ُ خامه کیک رو درست کردم ..مواد شام رو هم آماده کردم.بعد با دخترک بلند شدیم رفتیم آرایشگاه ابروهامو صفا دادم بعدم یه مسیری رو پیاده برگشتیم تا قارچ بخریم ..در آخرم سوار تاکسی شدیم ...رسیدیم خونه تند تند کیک رو تزئین کردم اینجوری و بادکنکا رو باد کردم ُ زدم به دیوار..تو این مدت هم گلسا ذوق مرگیان بود ..هی میرفت در یخچال ُ باز میکرد به ژله نگاه میکرد میگفت شب بابا بیاد تولده..ازم می خواست کیک ُ نشونش بدم ..الهی فداش شم منبادکنکا رو هم که زدم به دیوار همش شعر تولد می خوند
اینم شد میز تولد الکیه دخترک ...
شاممون هم این بود
تو فاصله ای که من شام رو می خواستم بیارم..گلسا با کیک تنها شده بود..دیدم با یه صورت خامه ای اومده تو آشپزخونه و با افتخار میگه همه اناراش ُ خوردم و کیک این شکلی شد
اینم خلاصه تولد گلسا ....اینم یه عسک دو ُ نیم نفره ٍ نصفه نیمه
دیگه اینکه یکشنبه هم با یه عدد دوست ِ خوشگل تلفنی صحبت کردم و صدای مهربونش رو شنیدم..این اولین ارتباط ِ من توی دنیای واقعی با یه دوست ِ مجازی بود خیلی خوشحال شدم صدای قشنگش رو شنیدم
سه شنبه هم طی یک سری تصمیمات یهویی دخترک ُ از ۹:۳۰ تا ۱۲:۳۰ بردم گذاشتم مهد و خودم رفتم خرید..خیلی سخت بود ..همش حس می کردم یه تیکه از قلبم داره کنده میشه..اونم منی که خیلی معتقدم بچم باید مستقل باشه و خیلی مواقع خونسرد رفتار می کنم تا خودش از پس ِ کاراش بر بیاد..با خودم فک می کردم این مامانای احساساتی چطور بچه هاشون رو از خودشون جدا می کنن ..تو خیابون هم دو سه بار یه بچه مامانش رو صدا زد ، اونوخ منم نا خودآگاه بر می گشتمُ با چشم دنبال گلسا می گشتم :) گلسا اون روز از ۲ ظهر خوابید تا ۷ شب من مونده بودم تو اون ۳ ساعت چی کار کرده که ۵ ساعت خوابیده
*تصویر بک گراند لپ تاپ من ...خیلی حس خوبی ازش می گیرم..مرسی دخترک